این متنو چند ماه پیش نوشتم :
«نمیتونم عاشق بشم چون در تظاد با منطقه.
مجموعه استدلالهایی که در رابطه با این موضوع مکررا رخ میده تو ذهنم : چرا اون دوستت داره ؟ چون تو در مسیرش بودی پس اگه کسی دیگر بجای تو در مسیرش بود اون عاشق تو نبود و عاشق دیگری بود پس اگر تو این رو بدونی و باز عاشق اش باشی این قابلیتو داری که عاشق خیلیها بشی پس فقط فردی هستی که دنبال عاشق شدنه پس چن تا حالت اتفاق میفته : یا این پروسه رو نمیدونی که پس احمقی ،یا میدونی و از خودت پنهان میکنی که یعنی پس بازم احمقی به إضافه یکمم حال بهم زن ، و یا اینکه میدونی اینارو و عاشق میشی پس میدونی عشق چیز اونقدر والایی نیس ولی اینکه با عنوان یه چیز با ارزش نگاهش کنی نشون میده فردی هستی که موقتا واقعیتو نادیده میگیره پس هم حال بهم زنی و هم احمق ،
یا اینکه میدونی همه اینارو و عاشق میشی و میدونی عشق چیز والایی نیست ولی اینجا هدف تو برطرف کردن نیازای هورمونیت با استفاده از طرف مقابله که یعنی منطقی هستی ولی عوضی و حال بهم زن
پس اگه عاشق باشی باید بین سه صفت حال بهم زن بودن ، احمق بودن و عوضی بودن یکیو انتخاب کنی
و من این صفات رو دوست ندارم »
و حالا چند ماه گذشته ، میتونم بگم من عاشق ثنا شده ام. دختری پرمغز ، بزرگ(از لحاظ جایگاه و تلاش) ، بانمک و فانی و خوش برخورد و خوش اخلاق و پر انرژیای عه هست . اینها باعث میشه تو ذهنم آدم بزرگی نمود میکنه و جذاب . من میخام با او عروسی کنم در واقع میخام با هم معامله کنیم. گفتم تو متن بالا که «...پس چنین فردی فقط دنبال عاشق شدنه پس آدم خوبی نیست.» یعنی چی ؟ بهتر فکر کنم : دو نفر که عاشق هم اند و به هم محبت میکنند صحنه زیبایی رو میآفرینن، یکی هم مثل این دخترای ۲۵~ساله تهرانی~ امروزی~ که کارشون اینه ،صحنه زشتی و تهوع آور.واسه همین من با اولیها مشکلی ندارم ولی با دومیها دارم . چرا با دومیها مشکل دارم؟ مگر فرقشون با اولیها چیه ؟ فرقشون اینه که اولیا معامله میکنن دومیها میخان معامله میکنن بعد معامله میکنن بعد هی یه معالمه دیگه؟ خب حالا که چی؟ دلیلش یک ساده تر عه اولیهای عاشق میشن دومیها هم عاشق میشن ولی حس دروغین و فیک بودن دارند. پس این جهل من عه که بین این دو گروه تفاوت قائل میشمولی قابل مطائبه نیستم چون من فقط عقل نیستم احساس هم هستم . پی اینکه در مقابل عشق و احساس دیدگاه تندی دارم احساساتی بودنمه نه عقلانی بودنم.پس باید کلمه «منطق» توی عنوان ابتدای متن ام که :«با عشق مخالفم چون در تظاد با منطق عه» بود رو باید به «احساس»مبدل کنم. از طرفی همه حرفهایی که الان زدم از روی منطق بود نه احساس. در ابتدا احساس ام گفت منطقی نیست پس غلط هست ، حالا منطق ام میگوید احساسی است پس درست است.بیخیال!
متن منظم نیست و منطقی، بعدن ویرایش اش خواهم کرد.